loading...
وبلاگ تفریحی و سرگرمی میهن کمپ
Admin بازدید : 211 سه شنبه 01 بهمن 1392 نظرات (0)

یک ایرانی چنین کاری نمیکند + طنز

سایت سیمرغ نوشت : اعصاب ملت این روزها بدجوری داغون است. آلودگی هوا، پارازیت، تورم، كاهش نرخ رشد جمعیت یا هر دلیل دیگری كه داشته باشد، روی این نكته همه متفق‌القول هستند كه اعصاب‌ها خراب است و هر جرقه ای قابلیت تبدیل شدن به كوهی از آتش را دارد.

جالبش این است كه همه ما خیلی زود از رفتار بد خود شرمنده می‌شویم، اما در لحظه نمی‌توانیم بر عصبانیت‌مان غلبه كنیم.

مثال  یك مقام مسئول قضایی اعلام كرده در جریان تیراندازی معروف اتوبان بابایی وقتی طرفین دعوا از ماشین‌های خود پیاده شده‌اند، راكب 206، مداح معروف را شناخته و به او گفته ما نوارهای شما را در خانه‌مان داریم. خلاصه با هم روبوسی كرده اند و ماجرا ختم به خیر شده. گویا دوربین‌های اتوبان هم فیلم دیالوگ رد و بدل شده بین آنها را پس از پیاده شدن از خودروها ضبط كرده‌اند.

- می‌ری پی كارت یا بازم شلیك كنم؟
- اِوا آقا شمایید؟! من خیلی دوسِتون دارم. نوارهاتون رو گوش می‌دم همیشه.

- جدی می‌گی؟ ببخشید تو رو خدا من شلیك كردما. بی‌ادبی نباشه.
- اختیار دارید آقا. صاحاب شلیك باشید.

- خواهش می‌كنم شلیك از ماست. بفرما منزل در خدمت باشیم.

یا مثلا همین آقای كوچك زاده كه اخیرا در یك مصاحبه تلفنی 30 ثانیه ای سه بار به خبرنگار قانون گفته: «مرده‌شور خودتون و روزنامه‌تون و دروغگویی‌هاتون رو ببره.» ایشان در حالت عادی اتفاقا خیلی هم انسان شوخ طبع و بذله گویی است و از همه می‌خواهد اگر می‌توانند سه بار پشت سر هم بگویند "چه ژست زشتی".

با این حال گویا آلودگی هوا روی اعصاب وی كمی‌بیشتر از دیگران تاثیر گذاشته. وگرنه دلیلی ندارد یك انسان فرهیخته وقتی در خانه‌ای را می‌زند در پاسخ به كسی كه می‌پرسد: «كیه؟» بگوید: «باز كن مرتیكه مفنگی بی‌خانواده. آشغال كله نفله وامونده... باز كن.»

بیانیه‌های سرخابی‌ها درآستانه دربی پایتخت را هم باید به این بی‌اعصابی‌ها اضافه كرد. خود ما اخیرا رفته بودیم بقالی خرید كنیم. فروشنده داشت در بین پول خردهایش دنبال 100 تومانی می‌گشت تا بقیه پولمان را بدهد. ما هم به رسم ادب چند ثانیه یك بار می‌گفتیم: «آقا اگه نیست باشه.» ناگهان هرچه پول خرد در مشتش بود را پاشید به صورتمان و فریاد زد: «دو دقیقه ببند بذار حواسم جمع باشه دیگه.» البته خیلی زود پی به اشتباهش برد و عذرخواهی كرد.

در این دشت بی‌فرهنگی و بی‌اعصابی، چه زجری می‌كشند آدم‌هایی مثل استاد جمشید مشایخی. ایشان بعد از ماجرای حمله ایرانی‌ها به پیج لیونل مسی گفته بود «ایرانی هرگز به كسی توهین نمی‌كند.» می‌خواست برای بوسیدن كتف مسی تا اسپانیا برود. كاش استاد قبل از عزیمت به اروپا مجموعه بایدها و نبایدهای اخلاقی یك ایرانی را منتشر كند تا مردم از این همه بلاتكلیفی خلاص شوند. عجالتا قبل از كتف‌های خارجی، كتف‌های آسیب‌دیده داخلی زیادی ماچ‌لازم به نظر می‌رسند. در ادامه به بخشی از مرامنامه اخلاقی "یك ایرانی" پرداخته می‌شود.

- یك ایرانی همیشه به جای "آره" می‌گوید "بله". اگرهم حواسش نبود یا هوا آلوده بود و گفت "آره"، طرف مقابل هرگز جواب نمی‌دهد "آجر پاره".

- یك ایرانی وقتی دستش را از بینی‌اش بیرون می‌آورد، یك‌راست یه سمت زیر فرش نمی‌برد. خصوصا وقتی در خانه ایرانی دیگری مهمان باشد.

- یك ایرانی به خاطر یك متر و نیم جای پارك، به ساحت خانواده یك ایرانی دیگر توهین نمی‌كند.

- یك ایرانی هرگز برای بزرگتری كه 20 دقیقه یك نفس او را نصیحت كرده شیشكی نمی‌بندد.


- و بالاخره مهم‌تر از همه اینكه یك ایرانی ساعت 6 صبح روز جمعه محتویات حلق و سینه اش را در
خیابان از اعماق وجودش بالا نمی‌كشد و چنان پرتاب نمی‌كند كه حتی ساكن طبقه آخر یك برج 120 واحدی هم از خواب بپرد.

Admin بازدید : 191 سه شنبه 01 بهمن 1392 نظرات (0)

داستان آموزنده کشاورز و ساعتش

داستان آموزنده کشاورز و ساعتش

روزی کشاورزی متوجّه شد ساعتش را در انبار علوفه گم کرده است.

ساعتی معمولی امّا با خاطره ای از گذشته و ارزشی عاطفی بود.

بعد از آن که در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت از گروهی کودکان که در بیرون انبار مشغول بازی بودند مدد خواست و وعده داد که هر کسی آن را پیدا کند جایزه ای دریافت نماید.

کودکان به محض این که موضوع جایزه مطرح شد به درون انبار هجوم آوردند و تمامی کپّه های علف و یونجه را گشتند امّا باز هم ساعت پیدا نشد.

کودکان از انبار بیرون رفتند و درست موقعی که کشاورز از ادامۀ جستجو نومید شده بود، پسرکی نزد او آمد و از وی خواست به او فرصتی دیگر بدهد.

کشاورز نگاهی به او انداخت و با خود اندیشید، “چرا که نه؟ به هر حال، کودکی صادق به نظر میرسد.”

پس کشاورز کودک را به تنهایی به درون انبار فرستاد.

بعد از اندکی کودک در حالی که ساعت را در دست داشت از انبار علوفه بیرون آمد.

کشاورز از طرفی شادمان شد و از طرف دیگر متحیّر گشت که چگونه کامیابی از آنِ این کودک شد.
پس پرسید، “چطور موفّق شدی در حالی که بقیه کودکان ناکام ماندند؟”

پسرک پاسخ داد، “من کار زیادی نکردم؛ روی زمین نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صدای تیک تاک ساعت را شنیدم و در همان جهت حرکت کردم و آن را یافتم.”

ذهن وقتی که در آرامش باشد بهتر از ذهنی که پر از مشغله است فکر میکند.

هر روز اجازه دهید ذهن شما اندکی آرامش یابد و در سکوت کامل قرار گیرد و سپس ببینید چقدر با هوشیاری به شما کمک خواهد کرد زندگی خود را آنطور که مایلید سر و سامان بخشید.

درباره ما
هر روز با بهترین مطالب تفریحی و سرگرمی در خدمت بازدید کنندگان گرامی هستیم
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 175
  • کل نظرات : 14
  • افراد آنلاین : 27
  • تعداد اعضا : 8
  • آی پی امروز : 109
  • آی پی دیروز : 64
  • بازدید امروز : 333
  • باردید دیروز : 203
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 536
  • بازدید ماه : 536
  • بازدید سال : 37,800
  • بازدید کلی : 147,526